مردی از رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم شنید که خداوند روزی هر کسی را به او می دهد، هر که باشد و هرکجا باشد.
این مرد به بیابانی رفت پای یک کوهی خوابید، با خود گفت : می خواهم ببینم رزق من چگونه به من می رسد، اتفاقا قافله ای راه را گم کرده و به پای آن کوه گذرشان افتاد، دیدند مردی روی زمین افتاده یکی گفت:
این بی چاره مرده است.
دیگری گفت: دزد است.
و آن یکی گفت: مریض است.
هر چه او را صدا زدند او جواب نداد و حرکت نکرد.
یکی گفت: این بیچاره از گرسنگی این طور شده، شوربائی سوپ پختند و بالای سرش آوردند و هر چه خواستند میان دهانش بریزند، دندان ها را روی هم فشار می داد، عاقبت یکی از آنها بلند شد و وسیله ای پیدا کرد و میان دهانش گذاشتند، کم کم غذاها را به او دادند.
بعد از آن بگشاد آن مسکین دهن گفت: کردم امتحان رزق من
هر چه گوید آن رسول پاک جیب هست حق و نیست در وی هیچ ریب